حس می‌کنم هنوز نمی‌فهمم نیاز آدم‌ها رو به‌تنهایی چون انگار هنوز خودم ازش فرار می‌کنم یه‌جورایی. بیشتر دلم می‌خواد باشه یکی پیشم تا این‌که بشینم و از بودن با خودم لذت ببرم. نمی‌دونم.

   هنوز ترجیح می‌دم تا جایی که می‌شه برم بیرون و صرفا بیرون از خونه وقت بگذرونم چون خونه اون‌قدر نگهم‌نمی‌داره. نمی‌گم هیچ اتفاق قابل‌توجهی نمی‌تونه بیفته توی خونه؛ کلی کتاب، کلی فیلم، کلی کارای دیگه هم می‌شه کرد ولی دلم می‌خواد بیرون وقت بگذرونم. نمی‌دونم چرا.

   هنوز مثل قبل جرئت حرف‌زدن ندارم. می‌ترسم از حرف‌زدن. حتا از گفتن چیزای احمقانه‌ای مثل این‌که می‌خوام فلان روز برم بیرون به مامانم طفره می‌رم تا حد امکان. طفره می‌رم چون از نه‌شنیدن وحشت دارم.

   انگار از تنهایی وحشت دارم، مثل حرف‌زدن و نه‌شنیدن. خنده‌داره، نه؟

   نمی‌دونم چی می‌شه گفت و چی کار باید بکنم. مثل وقتایی که می‌خوام با آدمی که جلوم نشسته حرف بزنم و کلمه‌ها مثل طوفان تو ذهنم می‌چرخن و تهش یه کلمه‌م هیچی نمی‌گم.

بیرون ,حرف‌زدن ,می‌شه ,طفره می‌رم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

bia2guitar دانلود Faith گیم تو فنز = جایی برای طرفداران گیم بارون ذخیره ی دنیا