این روزها هوای شهر های بزرگ آلوده است از قدیم گفتن هر که بامش بزرگتر بامش برفی تر.

یا هرکه بچش بیش خرجش بیشتر

یا که بز دارد غمش افزوده تر، شاید به همین خاطر بود که در قدیم می گفتن غم نداری بز بخر ماتم نداری خر بخر

یا می گفتن شتر اگه بزرگه زخمش هم بزرگه

از اینا بگذریمکه الکی پلکی و من در اوردی بود بریم چله شو

 خوشبختانه شب یلدا هم تموم شد خوش به حال اونایی که از دور هم بودن کنار خونواده لذت بردن.

شب یلدا خوش به حال اونایی میشه که اعمال قضا شده دارند اونایی که به دلیل مشغله کاری نتونستن در طول سال غیبت کنن یلدا فرصت مناسبی است برای قضای غیبت های نشده مثلا" ممکنه کسی نتونسته غیبت بکنه یا وقت نداشته پشت سر کسی حرف بزنه در این شب که همه دور هم جمع میشن غیبت های نکرده و ادا میکنه.

در این شب حرف ها یه جور دیگه شکل می گیره،

میگنه خبر داری  پسر فلانی ورشکست شده

میگن فلانی با زنش اختلاف داره

میگن فلانی میخواد با دختر.ازدواج کنه

پسر و دختر فلانی نا اهل شدن،البته مقصر باباشونه بس که لقمه حروم به اینا داد.

میگن محسن پسر صفدر معتاد شده

میگن دختر فلانی میخواد طلاق بگیره

میگن میگن میگن شنیدم شنیدم و.

افزون بر اینایی که عرض و طول شدخوشبختانه شب یلدا  رفت پیِ کارش تا میوه ا و آجیل ی ها نرخ ها را واقعی و متعادل کنند.

یلدا تموم شد تا هندوانه های مانده روی دست میوه ها بمونه و بگنده!

خوش بختانه یلدا تموم شد تا کشور از حال آماده باش خارج شه.

یلدا تموم شد تا آهِ  تهیدستان و نیازمندان بیش از این شعله ور نشه.

یلدا تموم شد تا محتاجان کشور نظاره گر ریخت و پاش ها و فقر و نداری خود نباشن.

حالا در آرامش پس از یلدا یه نفس راحت بکشیم.

حالا باید گفت شب بعد از یلدا مبارک باشه


آدینه یا همان جمعه این هفته هم به لطف خدا در آرامش و سلامتی آرام آمد و آرام رفت.

سحرخیزی ام بد جور گل کرده این روزها خود بخود پیش از ندای ملکوتی اذان بیدار می شوم.

ساعت 10 بامدا زنگ آقا رضا پسرعموجان رو صدا آواز دادم شماره همراهم را   اشتباهی وارد کرده بود اصلاح شد.

با حسن عمه تماس گرفتم بازهم از نابسامی شب های محرم به خصوص عاشورا و حضور و مداحی و روضه خوانی های اضافه صحبت شد نقبی هم به جلسه هم اندیشی زد که گفتم از پایه اشتباه است راه درستش این است که در پایان نشست آن چه را تصویب می کنید به امضا حاضرین برسانید تا سندیت داشته باشد مصوبه را برای کسانی که دعوت شده اند ولی حضور نیافته اند ارسال کنید وقتی هم هیئت ها مهمان همدیگر می شوند یک نفر همان مصوبه تهران را با یک مقدمه خوب برای عموم قرائت کند تا همه در جریان قرار بگیرند والا نشست شما چند نفر همانطور که حاصلی نداشته بعد از این نیز نخواهد داشت.

با برادر زاده ها تماس گرفتم حال و احوالشان را پرسیدم.

با خواهر زاده ها تماس گرفتم احوال پرسی کردم.

امروز هم از کنار دریا با پای 7 کیلومتر را به زیر پا کشیدم قبل از هرچیز مثل همیشه خطاب به دریا که یکی از آیات پروردگار است دعا و درخواست هایم را از مسیر امواج آب تقدیم کردم و  خدارو شکر با روحیه خوب به راهم ادامه دادم.

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار


چهار شنبه 20 آذر 98

قبل از ندای ملکوتی اذان صبح بیدار شدم شب ها معمولا" خواب خوب و آرامی دارم که بر خاسته از نعمت سلامتی و لطف الله است.

هوا امروز  با تغییر خلق و خو  چهره بهاری به خود گرفته بود.

ساعت 16 در میان نم نم باران به روستای تیرکده رفتم این روزها نان لواش را جایگزین نان بربری کرده ایم.

ساعت 17:10 دقیقه به حمید پیامک دادم  چون هوا بارانی و جاده لغزنده است سفر با خودرو شخصی مناسب نیست نیم ساعت بعد شماره خانه اش را گرفتم کسی جواب نداد ساعت 18 پیامک دادم کجایی؟ جواب داد نزدیک آمل، هادی در مأموریت است و حامد در تهران مانده و همسفر نشده.

5 شنبه 21 آذر

امروز هم سحر خیز بودم.پس از ستایش و نیایش های روزانه به گشت و گزار خبری پرداختم خبرها آرامش بخش نیست.

ساعت 7:40 دقیقه با حمید که معمولا" در کارها کم صبری می کند به بانک رفتیم تا از شرایط اخذ وام بیشتر بدانیم.

به اداره پست رفتیم یک جعبه بزرگ کلوچه نوشین برای عباس آقا پست کردم قیمت های پست خیلی تغییر کرده چند سال قبل ارسال همین جعبه  800 تومان بود ولی خوش بختانه اکنون 16700 تومان شده که مبارک است!

کارهایمان  که در نور پایان یافت به طرف خانه حرکت کردیم ولی حمید نزد رامین رفت و من به خانه برگشتم.


دوشنبه 11 آذر

امروز گوشی موبایلم آواز داد آقای دربانیان بود ازپیامکی گفت که حاوی خوش خبری بوده تصور کردم برای ما هم چنین چیزی هست ولی بعد متوجه شدیم آن همه خوشحال ما بی فایده بوده.

تماس تلفنی با اکبر آقا و خواهر داشتم حرف ها بیشتر مربوط به نا بسامانی بازار کالا و گرون ی بود.

سه شنبه 12 آذر
باران از دیروز بعد از ظهر می بارد منتظر بند آمدن باران بی نتیجه بود در میان نم نم باران تا علمده رو به زیر پا کشیدم از همانجا راهی نوشهر شدم دوباره به دادگستری رفتم خوشبختانه خلوت بود و کسی را ندیدم یکراست به طبقه سوم رفتم پرسش کردم ولی جواب قانع کننده نبود خانم های کارمند گویا متوجه قانع نشدن و حتی ناراحتی من شدند توضیح بیشتری داده شد کل کاری که داشتم کمتر از 5 دقیقه بود خیلی زود خارج شدم تا آشنایان همیشه در صحنه با احوالپرسی های طولانی وقتم را نگیرند و خوشبختانه همینطور هم شد.

شماره آقای خسینی مدیر کارخانه را گرفتم پیام داد جلسه است و در اسرع وقت تماس می گیرد چون کار خاصی نداشتم توجه نکردم.

چهار شنبه 13 آذر

تصورم این بود که حمید مسافر شمال است ساعت 17:45 دقیقه با حامد تماس گرفتم اتفاقی پرسیدم:آیا همراه با حمید شمالی هستی؟جوابش طوری بود که به احتمال حمید مسافر است.

به حمید پیام دادم گفت:کار دارد و تا دیر وقت در اداره جلسه داشته اند ولی گفت هفته آینده آمدنش حتمی خواهد بود ان شاءالله.

5 شنبه 14 آذر

باد و باران موجب قطع برق یک ساعته شد با این حال ورزش پیاده روی ام قضا نشد و ادامه یافت.

جمعه 15 آذر

حمید تماس گرفت گفت با مسؤل بانک مهر صحبت کرده شرایط اخذ وام را توضیح داد ولی امان از ضامن.

ساعت 16:3 دقیقه رفتم شیر تازه محلی م طعم شیر محلی اینجا به مراتب از شیرهایی که تا کنون نوش جان کرده ام خوشمزه تر و با کیفیت تر است همیشه تصور می کنم شیر محلی خودمان بهترین است ولی چنین نیست.

شنبه 16 آذر
امروز به سه جا رفتم بانک مهر و تأمین اجتماعی و بانک ملی هر سه جا حکم پرسش و مشاوره را داشت.

در بازگشت نان سنگک م اینجا نان سنگک در دسترس و نزدیکمان نیست به همین دلیل تعداد بیشتری می گیریم تا چند روزی سنگک بخوریم.

بانک مهر درخواست و پیشنهادم را رد کرد من تأکید داشتم وام  حمید را با یک ضامن قبول کنند ولی آن ها بر حضور 2 ضامن  تأکید داشتند قرار شد حمید که متخصص وام گرفتن است با آن ها حرف بزند.

یک شنبه 17 آذر

امروز هم انتظارم برای آمدن پیامک بی نتیجه بود.

حتی رفتن دوباره ام به بانک مهر نتیجه بخش نبود.

از خانه تا مسیر 8 کیلومتری را به زیر پایم کشیدم خدا رو شکر.

از نور کلی ماهی م خوشبختانه قیمت ماهی هم نسبت به سال قبل بیش از دو برابر شده و جای نگرانی نیست.

ساعت 20:10 دقیقه با حمید تماس گرفتم نتیجه رفتنم به بانک مهر را توضیح دادم

آقا علی رضا زنگ زد با ایشان و مادر خانم گفتگو کردیم.

دوشنبه 18 آذر

پیامک خوشحال کننده ای داشتم خبر خوش را به بچه ها انتقال دادم آن ها نیز کلی خوشحال شدند.

کار بانکی نتیجه بخشی داشتم با حمید تماس کوتاهی بر قرار شد ولی پیامک ها ادامه داشت ساعت 21 نوشت عازم مأموریت شده و در حال ورود به شهر یزد هستند.

امروز رکاب ن به علمده رفتم داشتم هم دوچرخه و هم من از حمل و رکاب زدن با بار سنگین خسته شدیم.

امروز اتفاق های مبارکی رخ داد که جای شکرش باقی است الهی شکر.


دوروز پیش رفتم کارخونه نگهبان با همسرش و یکی از بچه هاش بودن به طعنه گفتم خونوادگی نگهبانی میدین او هم گفت بله دیگه!

درخت های پرتقالی که من دوستشون داشتم انگار منو تعارف کردن از هر درختی 4 عدد چیدم اوردم خونه خیلی پرتقال های خوشمزه ای بود.

نگهبان از اتفاق های تازه در باره کارخونه بی خبر بود من هم بهش اطلاعات ندادم.

روز دو شنبه هفته پیش با آقای دربانیان رفتیم نوشهر در دادگستری آقای عباس زاده درو دیدم  برای نیم ساعت جمعمون جمع بود ولی کارمون که انجام شد نخود نخود هرکسی رفت خونه خود.

به آقای دربانیان گفتم ما که تفریحی اومدیم دادگاه احساس خوبی نداریم  وای به حال اونایی که متهم هستند و  پرونده دارن،

در محاکم قضایی جوونایی رو می بینی که دستبند و پابند به دست و پاشون بستن،جرمشون ی و درگیری هایی از جنس حیوانیست.

رییس پاسگاه می گفت:هایی  رو دستگیر کردیم  که باورت نمیشه طرف ی کرده باشه.

فردای آن روز به تنهایی رفتم نوشهر،در بندر با مدیر کارخونه قرار داشتم نامه رو همراه با توضیحات، تحویل ایشون دادم و خیلی زود خداحافظی کردم.


در سفر به تهران چند روزی هوای آلوده نوش جان کردیم و به سلامتی بر گشتیم از دیدنی های این سفر تجمع و تظاهرات و سر و صدا بود روزی از روزها در حال عبور از خیابان جمعی را دیدم آتش بر افروخته اند گمان بردم برای فرار از سرما به دامن آتش پناه برده اند ولی چنین نبود زیرا نقابدارانی بودند که با ایجاد رعب و وحشت عربده می کشیدند و طبل می نواختند.

دلیلش را پرسیدم:

گفتند؛چون بنزین گران شده می زنیم و  می سوزانیم و غارت می کنیم!

گفتم؛که را می زنید؟کجا را می سوزانید؟و مال چه کسی را غارت می کنی؟

گفتند:هرچه در سر راهمان باشد مثل گاه ها و  مغازه ها را سوزانده ایم و می سوزانیم!

گفتم مغازه و گاه هایی که سوزانده اید و می سوزانید از آن که بود؟

گفتند نمی دانیم!

گفتند؛ غارت می کنیم!

گفتم؛مال و اموال چه کسی را غارت می کنید؟

گفتند؛نمی دانیم!

گفتند با قمه می زنیم!

گفتم که را می زنید؟

گفتند نمی دانیم و نمی شناسیم!

گفتم؛شما که هستید؟

گفتند این را نیز نمی دانیم!

گفتم فرمان از که می برید؟

گفتند:خموش که این خط قرمز ماست!

در صف نانوایی و داخل تاکسی بحث ها بیشتر بود می گفتند: عده ای در زیر پوشش نقاب آمدند و زدند و بردند و آتش زدند!

از آن ها پرسیدم این ها چه کسانی بودند؟از کجا آمده بودند؟چگونه موجودی بودند؟

گفتند:چهره پوش بودند ولی دوپا داشتند،شاخ نداشتند ولی دست داشتند درست مثل آدمیزاد بودند.

گفتم:آهان! پس مثل آدمیزاد بودند؟متوجه شدم.


روزها به ورزش و خواندن و نوشتن میگذره اما گشت و گزار و ورزش امروزم متفاوت بود.

از محل ستِ ما تا جنگل کمتر از 20 دقیقه راه بیشتر نیست هر روز که آاشنایان منو در حال پیاده روی می دیدن جنگل رو برا پیاده روی پیشنهاد می کردن.

دیروز بعد از ظهر خود به خود چرخ دو چرخه ام باب فتحی گشود که تا ابتدای جنگل پیش بروم کوچه پس کوچه هایی رو که شناخت نداشتم شناختم ان شاءالله روزهای اینده جنگلی خواهم شد!

پس از بازدید هایی که طعم تفریح داشت خودمو به جاده اصلی رسوندم و بیش از یک ساعت رکاب زدم در حال رفتن بودم که گوشی همراهم آواز داد آن سوی بیسیم آقای دربانیان بود خبرهای بیات بود و خبر خاصی نداشت.

با زنگ تلفن آقا داوود تاریخ رفتن مان تغییر کرد بنا شد ان شاءالله روز 5 شنبه راهی تهران شویم برنامه بعدی و زمان رفتن به مشهد رو قانون مشخص می کند!

چند روزی است تصمیم میگیرم برم کارخونه ولی کارتازه و مهمتری پیش میاد شاید امروز میسر شدالبته شاید.

مطلب روزانه ای که طبق معمول برای مدیر کانال می فرستم پس از مغرب متوجه شدم اشتباهی به جای دیگری فرستادم امان از آلزایمر امان! 

با این که هر روز از فاصله 100 متری دریا عبور میکنم ولی بیش از دوهفته است همو ندیدیم دلمون برا هم تنگ شده امیدوارم ملاقات صورت بگیره

سپاس پروردگار رو که به لطف او آرامش و آسایش و تندرست و سلامتیم الهی شکر.


جمع دوستانه و مؤدبانه

جمع خوبی بود هرکس به راحتی طرح پرسش می کرد ظرفیت دانش حاضرین محدود و معلوم بود پاسخگو  هم به قدر فهم و دانشی که داشت جواب می داد و مورد تمسخر قرار نمی گرفت.

یکی پرسید:: چرخ روزگار چطور چرخی است و چگونه می چرخد و  ما چه مقدار و چقدر در چرخش آن نقش داریم؟

دیگری پرسید؛: می خواهم بدانم آن نقطه پرگاری که می گویند من کجایش هستم و چقدر حق انتخاب نقطه را دارم؟

آن یکی گفت؛: چرا شعرهای شعرای نو خاسته حسرتی شده اند منظورم این است که همیشه گذشته را باغ سرسبز و پر طراوت جلوه می دهند؟آیا این نوع نگاه به لذت بردن از حال و آینده مان لطمه نمی زند؟

این شعر رو ملاحظه کنید؛

روزگاری خانه هامان سرد بود

بردن نفت زمستان درد بود

يک چراغ والور و يک گرد سوز

زيرکرسی با لحافی دست دوز

خانواده دور هم بودن همه

در کنار هم می آسودن همه

روی سفره لقمه نانی تازه بود

روی خوش درخانه بی اندازه بود

گر برای مرد  زن نامرد بود

صد تفاوت بين زن تا مرد بود

آن قديما عاشقی يادش بخير

عطر و بوی رازقی يادش بخير

عصر پست و تلگراف و نامه بود

روزگار خواندن شه نامه بود

تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود

عصر دلتنگی و بی تابی نبود

گفتم:من هم به آن همه سادگی و صفای قلب و رفت و آمدها و از خد گذشتگی ها و ساده زیستی و خیلی از خوبی های دیگری که وجود داشت و شعرا با سوز و گداز از آن می گویند احترام می گذارم ولی  باید بپذیریم ما  راه را کج کرده  و بد رفته ایم نه روزگار، ما به بهانه تجدد تجملاتی شدیم و از خویشتن خویش عبور کردیم.

بدی ها و پلشتی ها در هر دوره و برای هر فرهنگ و ملتی بد بوده و خواهد بود ابر و باد و مه و خورشید و فلک نیز همان بوده که هست این وسط ما بد شده ایم پس نباید گله کرد و یا بهتر است از خویش گله کنیم که چرا با آنکه می دانیم بار کج به منزل نمی رسد ولی به کج رفتن اصرار می ورزیم!


این روزها بی قرار رفتن به تهرانم

سفرم این بار دو هدف دارد یکی مراسم چهلمین روز در گذشت مرحوم اخوی ام و یکی هم بماند.

با این حال دلم سفری نیست یعنی با میل و رغبت راهی تهران نمی شود.

تعطیلات گذشت و هیچکس مهمان ما نشد.

هوا این روزها دلگرم کننده است گاهی آفتابش تابستانی می شود گاهی هم ابرها جلوی نور افشانی خورشید رو می گیرند. شما که غریبه نیستید وقتی آفتاب می تابد برای کسب اندکی ویتامین D کمتر از نیم ساعت داخل حیاط آفتاب می گیرم شاید کمبود ویتامین رو جبران کنم.

میل سفر به مشهد دارم به احتمال زیاد راهی خواهم شدان شاءالله. زمان رفتن بستگی به کارهای در دست اقدام دارد همه چیز به سفر تهران گره خورده است

دقایقی پیش آقای دربانیان زنگ زد گفتم شاید برای اولین بار خوش خبر باشد پرسش های فراوانی رو مطرح کرد که همه اش کاری بود تا حالا سه یا چهار بار همین پرسش ها رو مطرح کرده فکر کنم این بار قانع شد.

یکی از همکارای سابق دو سه روز پیش زنگ زد با حال نزار و ناراحت گفت در رابطه با  تأیید شغلش به عنوان سخت و زیان آور با ساری تماس گرفته جواب منفی گرفته از من خواست کاری بکنم شماره مرکز یعنی ساری رو داد خوشبختانه طرف، خانم حرف شنویی بود متقاعدش کردم کارشناس بفرستند کار خونه،همکار سابق خیلی خوشحال شد و کلی تشکر کرد.

این روزها به صورتِ دو گانه سوز ورزش می کنم یعنی هم پیاده روی می کنم و هم با دوچرخه کلی رکاب می زنم.

به لطف پروردگار حال و احوال بسیار خوبی دارم الهی شکر


این وبلاگم مظلوم واقع شده

خیلی وقته که خاطرات روزانه رو اینجا نمی نویسم یعنی وقتشو ندارم و یعنی تر این که دلم خیلی راضی به نوشتن خاطره نیست.

اتفاق های زیادی در این چند وقت افتاد که یکی از اونا در گذشت مرحوم اخوی ام بود  که در بین راه رفتن به تهران از ناحیه اخوی دیگرم مطلع شدم.

رفت و آمدهای زیادی هم در این مدت داشتیم به خصوص تابستون که اگه الآن برگردم به گذشته مثنوی شش،هفت کیلو کاغذ شود.

حمید تنهای تنها اومد شمال دو سه روز در خدمت ما بود! ولی از ترس ترافیک روز جمعه نماز مغرب و عشا رو که خوند ترجیح داد راهی بشه و رفت خوشبختانه پیام داد جادهخلوت بوده و به موقع رسیده الهی شکر.

چون بارندگی همه جایی شده بهش اشاره نمی کنم.

راستی ماه محرم و صفر هم تموم شد و به ماه ربیع الاول ورود کردیم درباره دو ماه سیاهپوش بودن و عزاداری و پخش برنامه های عزاداری از صدا و سیما نظرهای مختلفی وجود داره برخی از آقایون علما عقیده دارن تلویزیون زیاده روی میکنه و بعضی هم ترجیح میدن سکوت کنن.

چه کم و چه زیاد امسال تموم شد به قول استادم سال دیگر را که می داند حساب؟

امیدوارم در محرم و صفر و ماه غم و شادی برا خودمون و دیگران مفید باشیم چون غیر از این باشه جز حسرت فردای زندگی بهره ای نیست.

 

بس بگردید و بگردد روزگار

 

دل به دنیا درنبندد هوشیار

 

 

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

 

پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

 

بحث و نقل ها در باره ی چگونه بر گزار کردن مراسم عزاداری ادامه دارد دیروز جایتان خالی کلی و کلی رکاب زدم دنبال آدرسی بودم که سر از ساحل در آوردم آب صاف و زلال و موج کوتاه دریا و تابشِ گاه و بیگاه خورشید عالمتاب بر سطح آب، زیبایی و جلوه خاصی به دریا بخشیده بود نگاهش کردم،نگاهم کرد با حال خوشی که داشتم فرصت را برای دعا کردن غنیمت شمردم فقط می توانم بگویم خیلی با دریا حرف زدم. امروز حسن آقا پسر عمه ام زنگ زد در باره محرم و باید و نبایدها حرف زدیم گفتم نظرم این
هنوز هم خورشید در پس ابرها پنهان است گاهگداری سرک می کشد ولی دوباره ابرها سر می رسند و در حجاب نگهش می دارند. ورزش رکاب زنی یا همان دوچرخه سواری در هر شرایط بر قرار است و ادامه دارد. به لطف خدا حال و احوال مناسبی دارم . امروز در صفحه تأمین اجتماعی خبر خوشحال کننده ای در مورد خودم خواندم که در هفته آینده نتیجه اش معلوم خواهد شد. با حامد تماس گرفتم یکی از دانشگاه ها مهم تهران برای کار تحقیقاتی و پژوهشی از حامد قول همکاری گرفته یک هفته ای می شود که مشغول شده
دو سه روزی است اخلاق و رفتار هوای شمال با کاهش شدید دما تغییر کرده. آسمان و زمین نیز به روی پاییز لبخند می زنند و دورادور برایش دست افشانی می کنند. در این روز ها خورشید با همه ی زیبایی اش در پس پرده ی ابرها جا خوش کرده و نگاهمان نمی کند شاید هم ابرها اجازه خودنمایی به او نمی دهندولی برای ما چه فرقی می کند دست کی و چه دستی در کار است وقتی ما از دیدن جهره خندان خورشید محروم شده ایم؟ روز قبل ا ز دیروز و به عبارتی پریروز در زیر نم نم باران رکاب می زدم و لذت می
خوش بختانه بامداد امروز هم در وقت مناسب من و خواب و رختخواب،با تکرار روزانه ی درد فراق و جدایی از هم جدا شدیم پس از ستایش و نیایش و انجام واجبات مطابق معمول دستگاه را روشن کردم تا ببینم در عالم و آدم چه می گذرد تمام خبرها بوی یدبینی و نا امیدی می داد در جای جای این جهان، جنگ و گرسنگی و فقر و بی عدالتی بیداد می کند از خبرهای نا امید کننده چشم پوشیدم و وارد باغ شدم در قلب باغ بزرگانی چون مولوی و عطار و حافظ و سعدی برویم لبخدن می زدند چه باغی بهتر از این باغ
خیلی وقته که اینجا ننوشتم شایدم حرفی برای گفتن و چیزی برای نوشتن نداشتم و شایدتر این که از وقتی گ.شیم گم شد گویی خاطراتم پرید! یک شنبه 29 مرداد 99 امروز حامد از ابتکار و پژوهشی که در دست اقدام داره مطلبی برام تلگرام کرد که خوشحال کننده بود. رکاب ن به سلامت رفتم اما هنگام برگشت متوجه پنچریِ چرخ عقب شدم که در هوای گرم و رساندن دوچرخه به تعمیرگاه سختی خود را داشت تعمیرکار دوچرخه بدون پرسیدن و اجازه خواستن لاستیک رو عوض کرده بود و 40 هزارتومن گرفت! دوشنبه
هم اکنون ساعت 8 روز شنبه 28 تیر ماهه شما که غریبه نیستید دنیای بی گوشی موبایل هم عالمی داره ولی شوربختانه گویی تموم کارهارو گره زدند به گوشی موبایل تا یکی از ملزومات زندگی مون باشه. اینو گفتم که بدونید بنده چند روزی است در عالم به گوشی سر می کنم! پریشب با حمید و دیشب با هادی کلی تلفنی حرف و حرف و حرف زدیم و کلی هم خنده فرمودیم. هادی پس از حدود دو هفته از مأموریت بر گشته،از رفت و برگشت هوایی هیچ وقت راضی نیست ولی دوری راه و تصمیم اداره رو نمی تونه نادیده
یک روز استثنایی! بازم جونُم برات بگه صبح امروز نه خیلی زود و نه خیلی دیر رفتم نونوایی نون تافتون،اول بگم یادش به خیر وقتی خیلی کوچک بودم بعد از چهاراه حسینی که پاتوق همولایتی ها بود یه نون تافتونی بود و شایدم هنوز هست که اون موقع بهترین تافتونی رو داشت بگذریم و بهتره وارد خاطرات نشم. امروز15 دقیقه رکاب زدم تا رسیدم به نونوایی،نون م و خودمو به مرکز شهر رسوندم پس از انجام کارهای جانبی به طرف خونه حرکت کردم.
جونم برات بگه کرونا این ویروس خطرناک همینجوری داره تاخت و تاز میکنه و هیشکی هم جلودارش نیست و نمی تونه باشه! امروز با اصغر آقا پسر عمو جان تلفنی احوالپرسی کردم گفت استخوان درد و و دردهای دیگه ای که به سراغش اومده ناگزیرش کرده به دکتر مراجعه کنه آزمایش یا تست کرونا داده گفتن بله کرونا گرفتی می گفت چندین روز از هر نوع غذا و میوه و نوشیدنی بیزار شده بودم 25 روز در طبقه ی بالا قرنطینه بوده و هست شکر خدا پس از تحمل سختی های فراوانی که گفتنش هم ناراحت کننده است
اگر جویای حال و احول هوای شمال هستید حالش بهاری است و ملالی نیست جز دل نگران بودن برای هواخوران شهرهای بزرگ که آنچه استنشاق می کنند هوای ناپاک و پدیده ی نو و نامبارکِ دودهای روغنی و چرب آلود و مازوتی است و نگرانی دویم یا دوممان سفرهای ساکنان بزرگ شهرها به وادی و ولایات و شهرهای کوچک است. نگرانی سیم یا سوم ما پایین آمدن نرخ دلار و سکه است که چون در گرانیِ اجناس توفیری ندارد همان بهتر که در بالا باشد و ما به رسم کهن برایش اینگونه ترانه خوانی کنیم؛ تو در بالا
این روزها آسمان صاف است و خورشید در نبود ابرها همچنان جئلان می دهد و نور افشانی می کند گفته شده این روند تا روز جمعه ادامه دارد با این که مسؤلین امر توصیه و تأکید دارند تا زمان مناسب شدن اوضاع کرونا از رفتن به سفر شمال خود داری شود دقایقی پیش خبر رسید ترمینال تهران و کنار جاده مملو از مسافران مشتاق روی دریای مازندران هستند. کماکان به جای پیاده روی با دوچرخه رکاب می زنم گرچه پیاده روی واقعا" مادر ورزش هاست ولی می شود دوچرخه را برادر تنی پیاده روی نامید!
هنوز چند دقیقه ای مانده بود تا عقربه های ساعت خودشان را به 18:30 برسانند که این پیام را در وبلاگم خواندم ؛سلام قاسم آقا خوب هستین خانواده محترم خوبن؟ دایی هادی خوبن؟ امروز متاسفانه خاله شمسی رو از دست دادیم. این نظر کوتاه به بلندای سابقه ی دوستی چندین ساله ای که با خانواده محترم حاج آقا حسینی داشتم آزرده خاطرم کرد در پیام مذکور هیچ دلیلی برای سفر بی بازگشت و غیر قابل باور خاله شمسی ذکر نشده بود ولی هر چه بود زود بود خاطرات خوب با خانواده ی حاج آقا حسینی را
زمستان های قدیم کجا و زمستان های حالا کجا؟ ابری و بارانی سرما و برف و یخبندان طبیعت زمستان است ولی بیشترین روزهای زمستان آسمان صاف و خورشید با همه ی زیبایی هایش می درخشد و تنه به بهار می زند. دیروز اسمان صاف و هوا آفتابی و بهاری بود و هم اکنون آسمان پوشیده از ابر است و هوا رو به سردی می رود در هر حال باید هم برای ابری و سرد بودن هوا شکر خالق کرد و هم برای درخشندگی و نور افشانی خورشید که هرکدام به حکمت خداوند بر می گردد و به قول ما آدمیان باید نمک شناس بود
خواستم بنویسم چه هوای خوبی که یاد دو عالمِ بزرگوار افتادم که قرار گذاشتند هرکدام زودتر از دنیا رفتند به خواب دیگری بیاید و از احوالات آن دنیا بگویند تا این که یکی از آن دو به سفر ابدی رفت ولی بعد از 15 سال به خواب دوستش آمد دوستش پرسید:چرا این مدت تأخیر داشتی مگر بنا نبود خیلی زود مرا از اوضاع آن دنیا با خبر کنی؟ بله قرار بود ولی در این 15 سال پاسخوگی یک شکر نابجا بودم شکر نابجا چه شکری بوده؟ یک روز از خانه بیرون آمدم هوا آفتابی و مطابق میل بود گفتم به به
امروز منتظر طلوع خورشید بودم زیبایی مسحور کننده اش مسحورم کرد خورشید و روشنایی را همه دوست دارند ولی به قدر و منرلت شب واقف نیستیم و شاید نمی دانیم دانه ها در تاریکی شب و از دل خاک سفرشان را آغاز می کنند. خداوند به پیامبر(ص) می فرماید در دل شب با او سخن آغاز کند و بر همین اساس،سیر و سلوک رهروان حق در دل شب آغاز می شود و بی دلیل نیست که نمازشب این همه معنویت را در دل خود جای داده است. می گویند چشمه ی آب حیات در ظلمات است البته این ها هر کدام معنی خاص خود را
مانند روزهای قبل صبح خیلی زود بیدار شدم ساعت 5:30 دقیقه بامداد انار بهشهری و صبحانه ساعت 6 بامداد نوش جان شد ساعت 6:30 دقیقه هم برای یک ورزش جانانه صبحگاهی آماده شدم خوشبختانه حدود 15 کیلومتر رکاب زدم و در نهایت صحت و سلامت و با حال خوش به خانه برگشتم الهی بی کران تو را شکر یکی دیگر از کارهای خوبی که امروز انجام دادم رکاب زدن 5 کیلومتری در مسیر ساحل بود مانند همیشه به محض مواجه شدن با دریا به آب سلام گفتم وکلی دعا کردم استجابت دعا در کنار آب روان و رسیدن
امروز هم به لطف پروردگار تا این ساعت(21:15 دقیقه) همه چیز به خوبی و خوشی گذشت. امشب همه چیز حتی برنامه های تلویزیون تحت تأثیر بازی فوتبال ایران و امریکا قرار گرفته است تلویزیون نیز با تغییر برنامه های عادی به ورزش روی اورده تا مردم را در صورت پیروزی ملی پوشان کشورمان برای یک شادی همگانی آماده کند امروز نیز رکاب ن خودم را به محل مسجد جامع رساندم نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندم پیش از اقامه نماز با برخی که از نام و نشان و فرهنگ شان بی خبر هستم به گفتگو
به لطف پروردگار سحر گاه امروز میوه زود خوابیدن دیشب را چیدم و لذت بردم ساعت 3:45 دقیقه ظرفیت خوابم تکمیل شد و ترک رختخواب کردم پس از خوردنی ها و خواندنی ها با قلم سنتی به نوشتن پرداختم قلم برقی(تایپ) گویی انتظارم را می کشید شعر یا نیم شعر و یا مشابه شعری که به مناسبت امروز سروده بودم آ ماده و در وبلاگ بهمن آباد خبر و وبلاگ قاسم ملا نمایش دادم همه ی این ها به آرامی انجام شد تا خدای نکرده مزاحمتی برای مهمانان نباشد زودتر از هر روز رکاب ن به 6 کیلومتری
هم اکنون عقربه های ساعت بر روی 18 برایم دست افشانی می کند عصرگاه اراده ی زیارت امام رضا(ع) را داشتم به همین منظور پیاده روی را شروع کردم در حالی که بیشتر راه را رفته بودم بارندگیِ باران اجازه رفتن نداد و ناگزیر از دور سلام دادم و به خانه بر گشتم. سحرگاه پس از خواندنی ها و پر کردن سطل(معده) به مسجد رفتم خوشبختانه تعداد زیادی در نماز صبح شرکت می کنند. نماز ظهر و عصر را در مسجد خواندم حجت الاسلام آقای قدمگاهی امام جماعت جوان مسجد ابوذر پس از اقامه ی نمازهای
خوشبختانه بسیار سحر خیز بودم سحرگاه پس از ستایش و نیایش به مسجد محل رفتم امروز مهمان خطبه های نماز جمعه آیت الله علم الهدا بودم خوشبختانه تر اینکه به موقع و با شروع خطبه ی اول در محل مورد نظر مستقر شدم. 5 شنبه 28 اردیبهشت امروز نیز بسیار سحر خیز بودم برای اقامه نماز صبح به مسجد رفتم در پایان با امام جماعت قدم ن و صحبت کنان به خیابان اصلی آمدیم روبروی حرم مطهر امام رضا(ع) ایستادیم سلام و عرض ادب کردیم و حجت الاسلام برایمان دعای ویژه کردند کتابخانه
طرف سخن و صحبتم شما هستید که بارها از اخلاق و مدارا با همسر و فرزند سخن گفته اید ولی شوربختانه در عمل چنین نیستید! تأسف بار است وقتی می شنویم کسی که مدعی مذهبی چند آتشه است و به خاطر دلایل شرعی محاسن دارد چاوشی و مداحی و عزاداری می کند ظاهر و چهره ی مقبول و خانواده با ریشه دارد ادعای مسلمانی و مؤمنی می کند و حتی دیگران را پند می دهد ولی شوربختانه همین آدم نمی تواند با همسرش یعنی کسی که آرامش دهنده و دلسوز و همراه و مادر فرزند یا فرزندانش می باشد با صبر و
امروز نیز توفیق رفیق شد تا پیاده به حرم مطهر آقا علی بن موسی الرضا(ع) شرفیاب شوم حرم به نسبت تابستان خلوت تر است نماز مغرب و عشا در جوار امام رئوف اقامه شد خوشبختانه بسیار سحر خیز بودم پس از خواندنی ها به مسجد ابوذر رفتم در پایان، طبق معمول با حجت الاسلام خدمت امام رضا علیه السلام از خیابان طبرسی عرض ادب و احترام کردیم و گفتگوی روزانه مان شکل گرفت حجت الاسلام پهناور و هاشمی به پیاده روی خودشان رفتند امروز هم همراه با خنده های ممتد خدا حافظی کردیم شب
خیلی وقتِ که اینجا ننوشتم البته خاطره نویسی در دفترچه خاطراتم هر شب و بی وقفه ادامه دارد ولی اینجا ننوشتم یعنی وقت نوشتن ندارم رفتن به کتابخانه وقت را می بلعد پیاده روی هم که جای خود را دارد روزها تقریبا" مشابه می گذرند خدا رو شکر زود خوابیدن و سحر خیزی و مطالعه و پیاده روی و نوشتن اعتیادهای دامنگیر هستند که رهایم نمی کنند! آب و هوای مشهد برای ما که عادت به نوش جان کردن هوای پاک شمال داریم بسیار ناراحت کننده است به ویژه روزهایی که ریزگردها تشریف می آورند
شنبه 7 بهمن 1402 امروز تصمیم گرفتم سری به این وبلاگِ در غربت بزنم و بنویسم روز های مناسبتی برایم وقت گیر هستند نوشتن و مطالعه کردن و دریافت و ارسال پیام و .هر کدام زمان را می بلعند هوای مشهد همچنان بیمار است بیماری که به گمانم در مان پذیر نیست در این هوا باید قدم زد و چاره ای هم نداریم همین الآن بنا بود پیاده راهی حرم شوم که خبر آلودگی مرا از رفتن باز داشت ولی طاقت نمی آورم و ساعتی بعد راهی خواهم شد البته دلیل اصلی ماندنم گوش دادن بهسخنرانی کوتاه و مختصر
5 شنبه 10 اسفند 1402 ای روزها چه با شتاب از پی هم می آیید و می روید و ای عمر نازنین چه سهل و آسان و با تعجیل در حال تمام شدن هستی شوربختانه ما تا به خود آییم همه چیز تمام شده و کار از کار گذشته است چه خوب بود که پیش از خواب نهایی پرده غفلت کنار می زدیم و بیدار شویم آیا چنین خواهد شد؟ خوشبختانه شعر در خوری در باره ی انتخابات مجلس شورای اسلامی نوشتم که مورد استقبال قرار گرفت عصرگاه پنج شنبه است و همچنان روزها بدون ورزش می گذرند ظهر گاه به مسجد محل رفتیم امام

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Shop شاداب سازی مدارس عشق من حدیث خانم خاطره های خوب و بقیه شون game شب های سرگشتگی جاروبرقی 2400 وات اوژن | خربد جاروبرقی | جاروبرقی خارجی کانال های تلگرام